خبري ده به من اي باد که جانان چون است؟

شاعر : امير خسرو دهلوي

آن گل تازه و آن غنچه‌ي خندان چون است؟ خبري ده به من اي باد که جانان چون است؟
دل ديوانه‌ي من پهلوي ايشان چون است؟ رخ و زلفش را ميدانم باري که خوشند
گو همين يک سخن راست که جانان چون است؟ هم به جان و سرجانان که گمانيش مگوي
آن رخ پرخوي و آن زلف پريشان چون است؟ با که مي‌خورد آن ظالم و در خوردن مي
لب مي گونش که ديوانه کند آن چون است؟ چشم بد خوش که هشيار نباشد مست است
يارب آن يوسف گم‌گشته بزندان چون است؟ روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
زان حوالي که تومي‌آيي ياران چون است؟ خشک سالي است درين عهد وفا را اي اشک
مور در خاک فرو رفت سليمان چون است پست شد خسرو مسکين به لگد کوب فراق